بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

بهینا ی موفو

سلام جیگیلی توکه دوباره سرماخورده ای موفو من این همه غذامی پزم میریزم دورتو نمی خوری فقط تاسرما میادفوری میخوریش فکرکنم دست پخت نه نه سرمارادوست داری ها جونم واست بگه که روروئک اصلا دوست نداری نشستنم دوست نداری فقط دوست داری به ایستی اگه یکی همش کمکت کنه خسته ام نمی شوی   دیروز خانه مادربودیم وچون مهربد جمعه ها خانه مامانش است مادر خیلی کمکم کردند وکلا به غیراز موقع شیرخوردن همش پیش مادر بودی طفلی مادر از اول هفته تاآخرهفته مهربد جمعه ها هم شما ----مهربدهم که ماشاالله یک خاندان باید ازش مراقبت کنند --------- شب که آمدیم خانه شما داشتی روی تخت بازی می کردی من هم در کتاب من وکودک من دنبال یک ماساژجدید بودم تاپاهای شم...
11 آذر 1391

مامان جان چراتواینطوری هستی؟

فدای شیطونیهات بشم من سلام امروز حسابی مامان راخسته کردی اینقدرکه دیگه شب به معنای واقعی گریه می کردم همیشه احساس می کنم من بلدنیستم اونجورکه بایدشمارامراقبت کنم  ازصبح تعریف می کنم اولش که ساعت هفت وپنج دقیقه از خواب بیدارشدی وعت عت و گل گل راه انداختی بابا هم با کلی ذوق آمد پیش دخملم وقتی بابا می خواست بره سرکار من بهش گفتم حالا یک نیم ساعتی بازی می کنه بعد می خوابه اما خیر خبری از خواب نبود ساعت نه ونیم شد وشما کاملا بیداربیدار در حال بازی کردن گفتم حالا که سر حالی بریم حمام احتمالا بعدش می خوابی اما خیر حمام رفتیم وآمدیم شما فقط یک ربع بعدازحمام خوابیدی گفتم اشکالی نداره حالاباهم بازی می کنیم بعد ازظهر می خوابه نه اینکه بخ...
9 آذر 1391

اندراحوالات بهینا

سلام سلام سلام خوب که هستی می دونم اما مامان ازدستت خسته شده شیطون خانم همش باید باشمابازی کنم یکمی که توجه به شما قطع میشه خداییش خیلی لوس هستی چقدرهم بد است وااااااااای من ازبچه های لوس بیزارم مهمونی جمعه به خیرگذشت عالی نبودی که صد آفرین بهت بگم اما بد هم نبودی این چند روز هم گذشت والبته شایان ذکراست که شما درایستادن ماهرترشدی والبته میگی ات یعنی ساعت اینم چندتاعکس         ...
7 آذر 1391

امان ازدست این دخمله

سلام گیس گلابتون کچل مامانی دیشب یک خطربزرگ ازسرت گذشت والبته کلی هم ماراترسوندی آخه گذاشتمت روی تخت دقیقا وسط تخت البته تخت مامان وبابا که الان دیگه تخته من وشماست بیچاره بابا اصلا نیم ثانیه هم نشدکه رفتم لباسم رادربیارم صدای دخترم بلند شد تاآمدم دیدم شماروی تخت نیستی  اما صدات می آمد فهمیدم فسقل غلت خورده روی زمین افتاده نمی دونم چه جوری بلندت کردم حالا من درحال شوک بابا هم مثل اسفند روی آتیش بالاوپایین می پرید و می گفت خدابچه ام وشماهم چشم هات رابسته بودی ویک سره گریه می کردی الهی فدات بشم خیلی دوست دارم بالاخره خوابیدی اما من وبابا تاصبح بیداری کشیدیم ازاسترس اینکه نکنه شما مشکلی واست پیش بیاد اما خداراشکر صبح فسقل خانم بی...
2 آذر 1391

هزارتاستاره

آفرین صدآفرین هزاروسیصد آفرین واسه  چی خوب واسه اینکه دختر خوبی دارم دیگه می پرسیدچراخوب واسه اینکه دیگه خودش می ایسته تازشم میگه گو یعنی گل وتو یعنی توپ ماما وباباوددوراهم که میگفت تازه وقتی به به شو دوست داره باآهنگ میگه به به به امروزهم کلی خانمی کردی رفتیم خانه خاله صدیق خاله مامان کلی بازی کرده اصلا هم کاری به کارمن نداشت آخه مهرنوش کلی بادخترم بازی کرده بودندقربونت برم امروز یک کارعجیب این بود که تقریبا بین ساعت های شش تا هفت یکسره می گفتی بابا بابا فدات بشم فکرکنم منتظربابایی بودی نکه همیشه همین موقع ها بابا میادخونه وشماواسش دلبری می کنی گفتم شاید منتظری   اول ...
1 آذر 1391